شایدها و بایدهای مهیار خاوری نژاد

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

شنيده‌ای آیا؟ صدایی که کرانی ندارد؟صدايى مُثله شده در گوش تا گوشِ گوش ماهی‌ها! شنیده‌ای که چکیده آوازی از بن گلویی بریده؟آن تحریرِ آهاهاهاهااااىِ قبري كه می‌رفت ته‌اش آرام تا سینه‌ی زغنبوت را آیا؟شنیده‌ای این کجای آنجا بود؟ آن بی‌جا!که کجای نبودن جا بود؟آن کجاهاهاهااااایِ لب‌هایت بود؟آن صدای مُشبّك كه مي‌پیچید لا به لای ترک‌های لات!آن بوی خون را می‌گویم!آن صدای زُهمِ لُخم را...از گلوى قارهاها/هاهااااااىِ ابر‌های بی‌باران!بگذار بچکد این باران از روی پیشانی‌ام،بگذار بچکد از بوی زُهم لای پای خزر که کز کرده آرامدر آنکجای بازار ماهی‌فروش‌ها!خزر بیا!پرچم سیاهت را بالا ببرپرچم سفیدت را پایینتا كن جایی میان پاهایت.در بوی زهم آدم‌ها و ماهی‌هافریاد بزن:« آی آدم‌ها هاهاهاهااااایْآى آدم‌ها هاهاهاهااااایْآى آدم‌ها که در بازار!ماهی دارم ماهی تازهماهی اشپلانبه شرط چاقو!»نوشته شده توسط مهیار خاوری نژاد  | لینک ثابت | شایدها و بایدهای مهیار خاوری نژاد...ادامه مطلب
ما را در سایت شایدها و بایدهای مهیار خاوری نژاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vahmesabzam بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 19:54

آفتاببه قد پنجره بر ترمه‌های فرشباز می‌کنم آن مختصات نور راتاری که بر پود‌های اندوه نوشته‌ام بارانی‌ستشکسته-مجعد به روی شیروانی‌ات همسایه!از ناودانی‌ها بپرسآن صدای آواز را که از شرق-پنج‌گاه می‌خواند:«آن‌گاه دم همان خونی‌است که در جوی‌های شهر جاری‌ست، و آن‌گاه باز دم همان خونی‌ست که از جوی‌های شهر به پستان‌های دخترانی می‌رسد که میوه‌های قرمز می‌دهند.»این‌بار فرشی بباف همسایه!از انارهای ترکیده بر شاخه‌های درختاز چشم‌های بیرون جهیده از برگ‌های درختاز رد شلاقی که کنده‌اند بر پشت درختان به یادگار!شب است که می‌چکد از گوشه‌ی چشمانممی‌لغزد در گلوگاه حنجره‌امو می‌پاشد از پستان‌های مردانه‌امشب است!-«اون قد غلیظه تاریکی که می‌شه یه تیکه‌ش رو‌ با کارد بریدبعد نشست مثه ژله‌ی عروسی با باقلی پلو خورد،اون‌قد خورد خورد خورد که تموم تار و پود آدم از تاریکی پر بشه، عروسی هم بشه عزا!»رقیق است خون در گلوگاه تفنگبا گلوله‌ای که دهان باز دم جز به هزاران ساچمه نکردهمیشه انگشتی هست که ماشه را بکشد به آواز بیاتِ ترکتا هزار روزنه باشد روی تنتآن‌چنان که هزار ناودانی بخوانند در نوای شرق-پنجگاه!نوشته شده توسط مهیار خاوری نژاد  | لینک ثابت | شایدها و بایدهای مهیار خاوری نژاد...ادامه مطلب
ما را در سایت شایدها و بایدهای مهیار خاوری نژاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vahmesabzam بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 19:54

تو را در آغوش گرفته‌ام

شبیه برگی که رگ‌هایش را

در ریشه‌های درختان جستجو می‌کند.

من سایه‌ی تمام درختانم

کش آمده در اندوه‌دان غروب!

آنکه تبر بر درختان می‌زند

خیال خورشید را می‌کشد

ما سایه‌های ایستاده‌ایم

جنگلی واژگون

سرشاخه‌هایمان

از اندوه ستاره‌ها سرخ است.

نوشته شده توسط مهیار خاوری نژاد  | لینک ثابت |

شایدها و بایدهای مهیار خاوری نژاد...
ما را در سایت شایدها و بایدهای مهیار خاوری نژاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vahmesabzam بازدید : 77 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 19:54